۱۳۹۰/۲/۹

نور علی نور

رفته بودم برای نهار کباب بخرم. وقتی از کنار مغازه ی یکی از دوست های دوران بچگی ام رد می شدم یادم آمد که این بابا همان اول درس و مشق را ول کرد و رفت دنبال کسب و کار. یک بوتیک برایش باز کردند و بعد از اینکه من از دانشگاه آمدم بیرون یک خانه و یک 206 خریده بود برای خودش. احساس ناامیدی کردم؛ رفتم مثلا مهندس شدم ولی نه کار دارم و نه زندگی!
کم کم به یاد کباب افتادم و نهار خوشمزه ای که انتظارم را می کشید. به خودم گفتم چه می شود کرد دیگر. همین کباب هم خوب است! سر کوچه مان که رسیدم کمی آرام شده بودم. اما اتفاقا یکی دیگر از رفیق های قدیمی ام را دیدم که دو سالی از من کوچکتر بود. دو سال پیش خودش را چپانده بود توی سپاه. الان هم نشسته بود پشت پژوی صفر کیلومترش. همسرش هم کنارش نشسته بود؛ آمده بود سری به پدر و مادرش بزند.

۱ نظر:

  1. man chi begam ke dar senne 120 salegi dobare daram az sefr shoroo mikonam?bad kolle omramo dars khoondano emtehan dadan bayad baz hamin karo bokonam

    پاسخحذف