۱۳۸۹/۱/۹

انتظار

مادر بزرگ پسرخاله ام - فکر می کنم بیشتر از نود سال سن دارد- صبح تا شب کنار بخاریشان می نشیند و دست هایش را با بی قراری به هم می مالد. انگار که منتظر چیزی باشد...