Every night, 8:30 GMT
As I lay Dying
همچنان که دراز کشيده بودم و داشتم مي مردم...
۱۳۹۰/۹/۱۴
۱۳۹۰/۷/۲۵
۱۳۹۰/۷/۲۳
بار دیگر، شهری که دوست می داشتم
۱۳۹۰/۷/۱۵
آیا باید با سینماها خداحافظی کنیم؟
چگونه تصمیم گرفتم نگران نباشم و "نبود املت" را دوست بدارم
۱۳۹۰/۷/۱۰
پدر صلواتی
۱۳۹۰/۷/۶
۱۳۹۰/۷/۳
احساس امنیت
۱۳۹۰/۷/۲
Fading roots
پ.ن: به عنوان یک نمونه ی روانکاوی، متوجه شدم که 3 پست اخیر من به شدت به یکدیگر مربوط اند.
۱۳۹۰/۷/۱
۱۳۹۰/۶/۳۱
زیستن برای باز مردن
۱۳۹۰/۴/۲۳
به ترتیب درجه ی اهمیت
" ... پس اول عکس امام رو می آرید بیرون. بعد می رین سراغ مجروح ها و اونایی که تو آتیش گیر افتادن..."
*گروه آماده: گروهی که یک شب با وضعیت کامل (لباس نظامی، پوتین، چهاربند و فانوسقه) می خوابند تا اگر در آن شب اتفاق غیر مترقبه ای افتاد به میدان بیایند.
تدریجی و غافلگیر کننده
آیت الله خامنه ای
۱۳۹۰/۳/۲۱
پس این وسط دزد گناهی ندارد!
همه ی ما سقوط هواپیماهای مختلف را یادمان می آید که مقصرهای آن ها جملگی خلبان هایی بودند که خودشان توی حادثه مرده بودند. بعد از این فاجعه ای که توی خمینی شهر رخ داد، امام جمعه شهر گفته که "این ۱۴ نفری که فقط ۲ نفرشان خانواده بوده اند برای پارتی به شهر ما آمده بودند و با شراب خواری و رقاصی یک عده دیگر را هم تحریک نمودند که باید در جای خودش به این جرایم هم رسیدگی شود." و بعد رییس پلیس شهر هم گفته: "اگر موازین اخلاقی رعایت می شد۱۲تن از اراذل واوباش که ۷ نفر از آنها سابقه دار هستندودر باغ مجاور مشغول شرب خمر بودند وارداین باغ نشده و چنین اتفاقی نمی افتاد!"
یعنی مسئول و مقصر تجاوز، خود آن هایی هستند که بهشان تجاوز می شود!
این وسط یک شب عده ای هم قصد آزار و اذیت یک دختری را توی تهران داشته اند. بعد یک آقایی جلویشان می ایستد. آن ها هم می زنند لت و پارش می کنند. آن وقت یک عده می نویسند که مقصر آن دختری بوده که نصفه شب با لباس ناجور تک و تنها توی خیابان داشته پرسه می زده. دوست عزیز، آقای بزرگوار! این وسط دو نفر مورد تعدی قرار گرفته اند که یکی شان آن رفیق مان بوده و یکی شان هم آن دختر بیچاره. هر دوتایشان هم محق هستند.
یک عده ای رفته اند توی باغ برای خودشان بزنند و برقصند. یک دختری دلش خواسته نصفه شب برود بیرون. آیا رقصیدن و خوش بودن، شب توی خیابان رفتن دلیلی می شود برای اینکه آدم را بگیرند و بهش تجاوز بکنند؟ حجاب چه؟ کشک چه؟ جامعه باید امنیت داشته باشد امام جمعه ی گاگول! ای مجتعد شاد! ای حکومت قزمیت! دخترها بروند توی گونی، چون شما عرضه ندارید امنیت جامعه را برقرار کنید؟ آن وقت چرا توی خیابان های پایین شهر امریکا، هیچ کس جرات ندارد به یک روسپی که با لباس زیر منتظر مشتری کنار خیابان وایستاده دست درازی کند؟
پ.ن:
نمی دانم چرا بعد از خواندن این خبرها به علاوه ی خبر تجاوز به دختر دانشجو توی مشهد، فکر می کنم کار، کار خود این حکومتی هاست. یک عده ارازل و اوباش را ول کرده اند که بروید به هر دختری که حجاب را رعایت نمی کند دست اندازی کنید که ملت بفهمند وقتی می گوییم طرح امنیت اجتماعی، یعنی چه! توی دانشگاه هم به یک دختر تجاوز کنید تا ملت بفهمند وقتی می گوییم طرح تفکیک جنسی، یعنی چه!
۱۳۹۰/۳/۱۳
دارم مبارزه می کنم
وقتی حرف و حدیث دستگیری میرحسین و کروبی پیش آمد، همه می گفتند جرات ندارند بهشان دست بزنند. اما چند ماه بعد، ریختند و هر دوتایشان را با همسرانشان گرفتند و آب هم از آب تکان نخورد. خورد؟ بله، خورد! توی اینترنت و توی وبلاگ هایمان غوغا کردیم. یادتان رفته؟ چقدر نوشتیم، چقدر فریاد زدیم. همدردی کردیم، تظاهرات کردیم. خوب بود ها؟ جلوی تلویزیون خوش گذشت! منتظر ناجیه و جمال الدین و نادر بودیم تا حداقل این بار این خبر را اول همه ی خبرها بخوانند. بعدش نوبت ما بود تا اعتراضات خودمان را توی تلفن به پونه بگوییم. بعدش هم باید از آپلیکیشن های جدید موبایل های بلک بری باخبر می شدیم.
حالا بعضی هایمان ممکن بود بنشینیم میزگردهای صدای آمریکا را ببینیم. اگر جمعه بود، وقتش بود تا دست بند سبز رییس همکار مرکز مطالعات و کتابخانه ی بوش را ببینیم و "آقا زاده" های نوری زاد را بشنویم.
بعد هم ملت را زدند و کشتند. دزدی دیگر کارشان شده بود. شهیدهایمان را دزدیدند. خواهران مان را توی زندان انداختند و تهدید به تجاوزشان کردند. نمی توانم در مورد عملی کردن این تهدیدها چیزی بنویسم چون که شنیدن خبر تهدید هم تنم را می لرزاند.
اللللللللله اکبرررررررر! ها؟ خوب است؟ من الان روی پشت بام هستم. اگر بخواهید به جای شما هم فریاد می زنم. اتفاقا همین الان دو تا شعار هم دادم. دیدید چقدر شجاعم؟ همزمان توی فیس بوکم هم نوشته ام. برای مصر و لبنان هم نوشته ام!
پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند! مرد بقال از من پرسید چند من "هندوانه" می خواهی؟ من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟ هاله می تواند این را بخواند نه؟ پدرش مرده است. پاسبان ها هم خیلی برایش شاعری کردند حتما. اما مطمئنم مرد بقال هندوانه هایش را فروخته است و ما هم زده ایم زیر بغل مان و آورده ایم خانه.
پدرمان وقتی مرد – خوب دیگر، خدمتش را کرده بود. عمرش را هم – چقدر گریه کردیم و غصه خوردیم. دخترش هم وقتی کشتند – خدمتش را کرده بود، اما عمرش را نه – چقدر گریه کردیم و غصه خوردیم. چه نقش تاریخی ای برادران! چه مبارزه ی بی خشونت و مدنی ای خواهران! می خواهید مبارزه تان را کامل کنید؟ توی صفحه ی پارازیت بروید و شخصیت خوب هفته را انتخاب کنید! می دانم سخت است بین نسرین ستوده و هاله سحابی یکی را انتخاب کردن. اما ما کارمان را بلدیم. از این سختی ها زیاد کشیده ایم.
نازنین خسروانی یادتان مانده؟ خوب دیگر، حق دارید فراموشش کنید! نمایش او دیگر تمام شده. حکمش را خورده یا نخورده. دیگر به یک ثباتی رسیده است برای خودش توی زندان. نمی تواند توی انتخاب های پارازیتی مان جایی داشته باشد. برنامه باید داغ باشد! سوژه هایش جدید باشد.
وقتی دخترش را کشتند، توفانی از خشم و گریه و ناراحتی و غصه و هزار چیز دیگر توی جامعه ی مجازی مان درست شده! داریم مبارزه می کنیم ها! شجاعت را حال می کنید؟ این حتی اسم حقیقی من نیست خدایا! این حتی اسم حقیقی من نیست! کی آن کسی را که توی خیابان با تیر زده بودند توی سرش یادش مانده؟ کی آنی را که با ماشین از رویش گذشتند یادش مانده؟
موسوی موسوی سکوت کنی خائنی. نه؟ اما ما سکوت کنیم خائن نیستیم. من که خائن نیستم! اما مطمئنم خاتمی خائن است. خیلی هم خائن است. یک بار هم اسم میرحسین را نیاورده توی حرف هایش. اما من هزار بار اسمش را آورده ام توی متن هایم. با اسم جعلی خوشگلم! در گوش دوست های قابل اعتمادم هم زیاد اسمش را آورده ام.
کارت های بسیج مان آمده است آقایان! شریعتمداری منتظر است. خودمان اما، مشغول مبارزه هستیم. یادتان نرود. سلام مرا هم به پونه برسانید!
۱۳۹۰/۳/۱۰
اولین مصیبت
همسرم از صبح که بیدار شده و خبر مرگ مهندس را خوانده، یکریز دارد گریه می کند. هیچ چیزی هم آرامش نمی کند.
*به خدا قسم بزرگ ترین مصیبت برای یک مرد، گریه کردن همسرش است.
۱۳۹۰/۳/۳
مشکل کوچک
مجری خبر: آیا در حادثه ی امروز کسی هم صدمه دیده؟
خبرنگار: بله. حادثه ی امروز منجر به مرگ یکی از کارگران شده و چند نفری هم مجروح شده اند. البته جراحات در حد چند خراشه و مجروحان به صورت سرپایی درمان شدند.
* فارس: مسئولان حاضر در پالایشگاه آبادان حادثه آتشسوزی پالایشگاه همزمان با مراسم افتتاحیه مرحله اول فاز 3 با حضور رئیس جمهور در روز جاری را به دلیل نشت گاز مایع فشرده LPG دانستند و اعلام کردند 25 نفر زخمی شده و یک نفر به دلیل سوختگی شدید کشته شد.
۱۳۹۰/۲/۳۱
برای قدردانی
خیلی چیزها را همان اول ثابت کردی؛ همسرم شدی.
۱۳۹۰/۲/۱۷
وفادار
سال آخر دانشگاه بود که بالاخره بهم زدند. روحیه ی دوست دخترش خیلی خراب شده بود و چند جلسه ای هم پیش روان پزشک رفت. اما خودش به تخمش هم نبود، سیم کارتش را عوض کرد و چسبید به زندگی و چشم چرانی اش!
چند وقت پیش توی فیس بوک رای گیری راه انداخته بودند که از کدام خصوصیت منفی پسرها بدتان می آید، حالتان را بهم می زند یا همچین چیزی. این دوست ما هم شرکت کرده بود. جوابش هم این بود: عدم وفاداری!