۱۳۹۰/۳/۱۳

دارم مبارزه می کنم

وقتی حرف و حدیث دستگیری میرحسین و کروبی پیش آمد، همه می گفتند جرات ندارند بهشان دست بزنند. اما چند ماه بعد، ریختند و هر دوتایشان را با همسرانشان گرفتند و آب هم از آب تکان نخورد. خورد؟ بله، خورد! توی اینترنت و توی وبلاگ هایمان غوغا کردیم. یادتان رفته؟ چقدر نوشتیم، چقدر فریاد زدیم. همدردی کردیم، تظاهرات کردیم. خوب بود ها؟ جلوی تلویزیون خوش گذشت! منتظر ناجیه و جمال الدین و نادر بودیم تا حداقل این بار این خبر را اول همه ی خبرها بخوانند. بعدش نوبت ما بود تا اعتراضات خودمان را توی تلفن به پونه بگوییم. بعدش هم باید از آپلیکیشن های جدید موبایل های بلک بری باخبر می شدیم.
حالا بعضی هایمان ممکن بود بنشینیم میزگردهای صدای آمریکا را ببینیم. اگر جمعه بود، وقتش بود تا دست بند سبز رییس همکار مرکز مطالعات و کتابخانه ی بوش را ببینیم و "آقا زاده" های نوری زاد را بشنویم.
بعد هم ملت را زدند و کشتند. دزدی دیگر کارشان شده بود. شهیدهایمان را دزدیدند. خواهران مان را توی زندان انداختند و تهدید به تجاوزشان کردند. نمی توانم در مورد عملی کردن این تهدیدها چیزی بنویسم چون که شنیدن خبر تهدید هم تنم را می لرزاند.
اللللللللله اکبرررررررر! ها؟ خوب است؟ من الان روی پشت بام هستم. اگر بخواهید به جای شما هم فریاد می زنم. اتفاقا همین الان دو تا شعار هم دادم. دیدید چقدر شجاعم؟ همزمان توی فیس بوکم هم نوشته ام. برای مصر و لبنان هم نوشته ام!
پدرم وقتی مرد، پاسبان ها همه شاعر بودند! مرد بقال از من پرسید چند من
"هندوانه" می خواهی؟ من از او پرسیدم دل خوش سیری چند؟ هاله می تواند این را بخواند نه؟ پدرش مرده است. پاسبان ها هم خیلی برایش شاعری کردند حتما. اما مطمئنم مرد بقال هندوانه هایش را فروخته است و ما هم زده ایم زیر بغل مان و آورده ایم خانه.
پدرمان وقتی مرد
خوب دیگر، خدمتش را کرده بود. عمرش را هم چقدر گریه کردیم و غصه خوردیم. دخترش هم وقتی کشتند خدمتش را کرده بود، اما عمرش را نه چقدر گریه کردیم و غصه خوردیم. چه نقش تاریخی ای برادران! چه مبارزه ی بی خشونت و مدنی ای خواهران! می خواهید مبارزه تان را کامل کنید؟ توی صفحه ی پارازیت بروید و شخصیت خوب هفته را انتخاب کنید! می دانم سخت است بین نسرین ستوده و هاله سحابی یکی را انتخاب کردن. اما ما کارمان را بلدیم. از این سختی ها زیاد کشیده ایم.
نازنین خسروانی یادتان مانده؟ خوب دیگر، حق دارید فراموشش کنید! نمایش او دیگر تمام شده. حکمش را خورده یا نخورده. دیگر به یک ثباتی رسیده است برای خودش توی زندان. نمی تواند توی انتخاب های پارازیتی مان جایی داشته باشد. برنامه باید داغ باشد! سوژه هایش جدید باشد.
وقتی دخترش را کشتند، توفانی از خشم و گریه و ناراحتی و غصه و هزار چیز دیگر توی جامعه ی مجازی مان درست شده! داریم مبارزه می کنیم ها! شجاعت را حال می کنید؟ این حتی اسم حقیقی من نیست خدایا! این حتی اسم حقیقی من نیست! کی آن کسی را که توی خیابان با تیر زده بودند توی سرش یادش مانده؟ کی آنی را که با ماشین از رویش گذشتند یادش مانده؟
موسوی موسوی سکوت کنی خائنی. نه؟ اما ما سکوت کنیم خائن نیستیم. من که خائن نیستم! اما مطمئنم خاتمی خائن است. خیلی هم خائن است. یک بار هم اسم میرحسین را نیاورده توی حرف هایش. اما من هزار بار اسمش را آورده ام توی متن هایم. با اسم جعلی خوشگلم! در گوش دوست های قابل اعتمادم هم زیاد اسمش را آورده ام.
کارت های بسیج مان آمده است آقایان! شریعتمداری منتظر است. خودمان اما، مشغول مبارزه هستیم. یادتان نرود. سلام مرا هم به پونه برسانید!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر