۱۳۹۰/۷/۶

سگ

هم خانه ای ام می گفت: ما ترک ها فقط با سگ ها فارسی حرف می زنیم.

به فارسی هم می گفت.

مدرسه

پاییز، زمستان، بهار، تابستان و دوباره پاییز.

۱۳۹۰/۷/۳

احساس امنیت

به مناسبت هفته ی دفاع مقدس اینجا ارتش هر شب مانور برگزار می کند. صدای توپ، تانک و مسلسل همه ی منطقه را بر می دارد و ما مثل سگ می ترسیم.

۱۳۹۰/۷/۲

Fading roots

چطوری به او بگویم که من چند روزی در ماه واقعا دلم نمی خواهد برای خرید، مهمانی و یا هر چیزی از خانه بیرون بیایم و به شدت به تنهایی و در خانه ماندن احتیاج دارم.

پ.ن: به عنوان یک نمونه ی روانکاوی، متوجه شدم که 3 پست اخیر من به شدت به یکدیگر مربوط اند.

۱۳۹۰/۷/۱

I wanna be alone

Grandma take me home,
Grandma take me home...

۱۳۹۰/۶/۳۱

زیستن برای باز مردن

تا به حال هیچ وقت به این شدت تمایل به خودکشی پیدا نکرده ام. ناگهان با خودم تصمیم گرفتم تا ظهر که به خانه بر می گردم خودم را توی خانه ای که به تازگی اجاره کرده ام بکشم. تصمیمم برای دقایقی کاملا جدی بود. و دلیلش خواندن گزارش قصاص قاتل روح الله داداشی در شرق. تصمیم به خودکشی من واکنشی روانی است به رفتار مردمی که به تماشای کشته شدن یک انسان رفته اند. اما به احتمال زیاد عملی نخواهد شد. چون تا ظهر ساعات زیادی مانده است و احتمالا اتفاق های خوشایندی جسم پوسیده ام را به زندگی خواهد چسباند.