Ask the people

کاظم دلخوش، مخبر کمیسیون ویژه ی طرح تحول اقتصادی مجلس شورای اسلامی گفت که نرخ تورم را مجلس و دولت هیچ‌ یک به‌ طور دقیق نمی‌دانند.

* نگران نباشید، مردم می دانند!

پی نوشت؛ سوال: مخبر کمیسیون ویژه ی طرح تحول اقتصادی شما را یاد کدام یک از شخصیت های زیر می اندازد؟
1) آقای حیاتی مجری خبر
2) مخبر الدوله سر سعدی
3) می تی کومان
4) شخصیت جغد در کارتون چوبین با دیالوگ مشهور "یه خبر بد.... یه خبر بد"

Equal

من نمی توانم از پدرم بیش از خودم متنفر باشم، چون من هم به اندازه ی او مشمئز کننده و نفرت انگیزم.

زوال عقل یا ناموجودی آن

مصباح یزدی در مورد رهبر چنین گفت:
عقل من برای ارزيابی زوايا و ابعاد شخصيتی ايشان کافی نيست.

سوال: آقای یزدی، مگر عقل شما برای ارزیابی مسایل دیگر کافی هست؟

در خور

توی اتاق استاندار، عکس جزیره ی اشک* دریاچه ی ارومیه را زده اند.

*اشک، (ریشه ترکی) Eshak به تشدید شین: خر- الاغ

استدلال ساده

فرهاد تجری، نماینده ی مجلس: زندان‌های کشور جز استانداردترین زندانهای دنیا و بی‌نظیرترین زندان‌ها در منطقه هستند.
سید خلف موسوی، فرماندار آبادان: زندان فعلي آبادان در گذشته مكان نگهداري اسب بوده است.

نتیجه گیری با خودتان!

شایسته سالاری

برای استخدام رفته بودم سازمان صنایع و معادن. مسئول قسمت کارگزینی پرسید:
- مجردی یا متاهل؟
گفتم:
- متاهل.
بعد اسم و شماره ی تماسم را روی یک کاغذ کوچک یادداشت کرد. گفتم:
- پروژه ی پایان نامه ی من کار تازه ای است. درصدد هستم تا مقاله اش بکنم.
و شروع کردم به توضیح دادن در مورد پروژه ام. مسئول کارگزینی یکدفعه وسط حرفم پرید و گفت:
- لزومی ندارد. همان که متاهل هستید کافی ست.

Synonym Sentences

توی یک قسمت از فیس بوک نوشته شده بود:

Create a monster, Build a city, Destroy your friends, Join now!

Thanks God

چند روز پیش پسرخاله ام را به جرم روزه خواری گرفتند. به دستش دسبند زده بودند و دو شب هم توی بازداشتگاه نگه اش داشته بودند. اما خدا را شکر، بهش تجاوز نکرده بودند!

Eternal Remorse

خیلی غم انگیز است اگر نتوانی تا آخر عمرت لهجه ی اصفهانی را تحمل کنی، تنها به این دلیل که او را به یادت می اندازد...

تفاوت، تشابه

نمی دانم چرا وقتی به برادر زاده ام می گویم خرس کوچولو، پدر و مادرش خوششان می آید. اما وقتی می گویم توله خرس، عصبانی می شوند و بهشان بر می خورد.

چرب کننده

روی شامپوی بس نوشته شده است:
"برای موهای معمولی تا چرب"

به نظر می آید در آخر عبارت فوق فعل "بشود" جا افتاده است!

خود باوری

رحیم پور ازغدی: برخی از اتوبوس انقلاب جا مانده اند.

این جمله را با جمله ی فوکویاما مقایسه کنید:
"مدرنیته همچون قطار سریع السیری است که هر کس از آن جا بماند محکوم به نابودی است."

نتیجه: آقای ازغدی با ماهیت انقلاب به خوبی آشنا هستند!

Sweet Talk

نمی دانم آیا چیز دیگری در دنیا برای تعریف کردن وجود ندارد که می نشینم با نامزدم در مورد لذت شاشیدن روی برف حرف می زنم؟

25-40

رسایی نماینده ی مجلس در مورد احمدی نژاد گفته است:
"...رييس جمهوری است که 25 ميليون رای مردم را به ‌دست آورده و بيش از 40 ميليون نفر را پای صندوق‌ های رای کشانده است."

*بر فرض اگر بیست و پنج میلیون نفر را هم قبول کنیم، این چهل میلیون را چطور به خودمان بقبولانیم؟

هدیه ی امام

توی تلویزیون با مردم مصاحبه می کردند. از خانومی پرسیدند:
- به نظر شما بهترین هدیه ای که حضرت امام (ره) به امت داده اند چیه؟
خانوم مذکور در جواب گفت:
- همین رهبر معظم بهترین هدیه ای بوده که ایشان به ما دادند.

سوال: مگر آقای خامنه ای را خود آیت الله خمینی قبل از مرگشان انتخاب کرده اند؟

تکریم ارباب رجوع

اینترنت چند روزی وضعیت افتضاحی داشت. یعنی تقریبا هیچ صفحه ای باز نمی شد! بالاخره امروز به ستوه آمدم و به پشتیبانی زنگ زدم تا ببینم اوضاع از چه قرار است. خانوم جوانی پشت خط بود. وقتی که مشکل اینترنتم را شرح دادم با آرامش خاطر گفت:
- باندی که شما از آن استفاده می کنید، مشکل پهنا دارد و معمولا بعد از ظهرها و شب ها سرعتش کند می شود.
- خوب شما هیچ برنامه ای برای رفع این مشکل ندارید؟ من باید چیکار کنم؟
- شما صبح ها از اینترنت استفاده کنید!

Filtering the Happiness

دیروز چند برابر همیشه اس ام اس زدم و از کلمات مختلفی استفاده کردم. بعد به نتیجه ی مهمی دست یافتم:
"ترکیبات کلمه ی "خوش" فیلتر شده است!"

Memorial

امروز توی صفحه ی نخست گوگل نوشته اند:

In honor of the soldiers who have given their lives for our country.

هر چه فکر می کنم نمی دانم بعد از جنگ های داخلی امریکا، چه جنگی خاک امریکا را تهدید کرده است که سربازانی به خاطر شرکت در آن، جان شان را از دست داده باشند.

Explanation; Impossible

در نظر بیاورید که یک سخنران توی تریبون می گوید که مثلا مردان فلان اند. بعد یکدفعه همه ی حضار مونث "هو" بلندی می کشند و کف می زنند. هر چه فکر می کنم تا دلیل و مفهوم این کارها را بفهمم، نمی توانم.

بانک داری اسلامی

پدری توی خیابان دست بچه اش را گرفته بود و توی گوشش می گفت:
"پسرم، هرجا بهت پولی دادن، جایزه بهت دادن، بیار بده به من تا واسه ت پس اندازش کنم..."

عقیده ی راسخ

من مرده ام.

انتظار

مادر بزرگ پسرخاله ام - فکر می کنم بیشتر از نود سال سن دارد- صبح تا شب کنار بخاریشان می نشیند و دست هایش را با بی قراری به هم می مالد. انگار که منتظر چیزی باشد...