همچنان که دراز کشيده بودم و داشتم مي مردم...
پدری توی خیابان دست بچه اش را گرفته بود و توی گوشش می گفت:"پسرم، هرجا بهت پولی دادن، جایزه بهت دادن، بیار بده به من تا واسه ت پس اندازش کنم..."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر