As I lay Dying
همچنان که دراز کشيده بودم و داشتم مي مردم...
۱۳۸۹/۱۲/۲۳
خوشبختی
عینکم را نزده بودم. چشمم به تابلویی افتاد که سردر یک مغازه گوشت و مرغ فروشی بود. خواندم:
"مرغ خوش بَخت"
نزدیک تر که شدم متوجه شدم که نوشته است:
"مرغ خوش پُخت"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر